کتاب Strategic Storytelling نوشته آنجالی شارما، واقعاً برای کسانی که می‌خواهند مهارت‌های داستان‌گویی خود را در محیط کسب‌وکار تقویت کنند، منبع فوق‌العاده‌ای است. شارما در این کتاب توضیح می‌دهد که چطور می‌توان با استفاده از داستان‌های استراتژیک، پیام‌ها را بهتر منتقل کرد، برند را قوی‌تر ساخت و ارتباطات مؤثرتری ایجاد کرد. او نشان می‌دهد که چطور می‌توان پیام‌های پیچیده را به روشی ساده و جذاب تبدیل کرد تا تاثیرگذاری بیشتری داشته باشند.


تاثیرات داستان‌سرایی

اگر شما هم به دنبال یادگیری بیشتر درباره Storytelling هستید یا قصد دارید از این ایده‌ها در کارتان استفاده کنید، اولین نکته‌ای که باید مورد توجه قرار دهید اهمیت یادگیری داستان‌سرایی است که در نهایت باعث:


1. تقویت مهارت‌های ارتباطی

داستان‌سرایی ابزاری قدرتمند برای انتقال پیام‌هاست. این کلاس به شما آموزش می‌دهد که چگونه مفاهیم پیچیده را به شیوه‌ای ساده و قابل فهم به دیگران منتقل کنید. این مهارت در جلسات کاری، ارائه‌ها و حتی تعاملات روزانه بسیار کارآمد است.

2. ایجاد ارتباطات عمیق‌تر

داستان‌ها می‌توانند به شما کمک کنند تا ارتباطات انسانی و عمیق‌تری برقرار کنید. این کلاس نشان می‌دهد که چگونه با استفاده از داستان‌های شخصی یا حرفه‌ای می‌توانید اعتماد و همدلی بسازید. این ارتباطات می‌توانند در تعاملات با همکاران، مشتریان یا حتی مخاطبان آنلاین بسیار مؤثر باشند.

3. افزایش تأثیرگذاری

هنگامی که داستان شما به خوبی روایت شود، تأثیر آن بیشتر خواهد بود. این کلاس به شما می‌آموزد که چگونه از ابزارهای داستان‌سرایی مانند شخصیت‌ها، کشمکش‌ها و نقاط اوج برای ساخت داستان‌هایی به یادماندنی و تأثیرگذار استفاده کنید.

4. تقویت برند شخصی

داستان‌سرایی یک ابزار کلیدی برای ساخت برند شخصی است. این کلاس به شما کمک می‌کند تا داستان برند شخصی خود را به شکلی جذاب و متفاوت بیان کنید، که شما را از دیگران متمایز کرده و اعتبار بیشتری برای شما ایجاد می‌کند.

5. استفاده استراتژیک از داستان‌ها

داستان‌سرایی فقط درباره روایت یک داستان نیست؛ بلکه هدف آن استفاده استراتژیک از داستان‌ها برای دستیابی به اهداف خاص است. این کلاس به شما یاد می‌دهد که چگونه داستان‌های خود را طوری طراحی و بیان کنید که از استراتژی‌های کسب‌وکار یا اهداف شخصی شما پشتیبانی کنند.

6. افزایش اعتماد به نفس

گاهی اوقات عدم اعتماد به نفس مانع از بیان مؤثر ایده‌ها می‌شود. این کلاس نه تنها به شما ابزارهایی برای داستان‌سرایی می‌دهد، بلکه از طریق تمرین و بازخورد، به شما کمک می‌کند که اعتماد به نفس بیشتری در ارائه داستان‌های خود پیدا کنید.

در نهایت، یک کلاس پیشرفته داستان‌سرایی به شما فرصت می‌دهد تا مهارت‌هایی بیاموزید که می‌تواند زندگی حرفه‌ای و شخصی شما را بهبود ببخشد. این کلاس به شما کمک می‌کند تا ارتباط‌دهنده بهتری شوید، داستان‌گو قوی‌تری باشید و تأثیرگذاری بیشتری در محیط‌های مختلف داشته باشید.



تفاوت بین بینش و داستان:

یک بینش به تنهایی نمی‌تواند یک داستان باشد. این نکته‌ای است که آنجالی شارما در کتاب Strategic Storytelling به وضوح به آن اشاره کرده است. بینش‌ها معمولاً ایده‌ها یا مفاهیمی کلی هستند که ممکن است به صورت انتزاعی و بدون جزئیات بیان شوند. اما برای اینکه این بینش‌ها به یک داستان جذاب و اثرگذار تبدیل شوند، باید در قالب یک روایت ملموس و انسانی قرار گیرند.

  • بینش به طور کلی یک ایده یا مفهوم ساده است که می‌تواند به صورت انتزاعی مطرح شود. مثلاً "رهبری قوی منجر به موفقیت تیم‌ها می‌شود" یک بینش است که بیانگر یک حقیقت کلی است.
  • داستان برخلاف بینش، نیاز به ساختاری دارد که شامل شخصیت‌ها، چالش‌ها، کشمکش‌ها، نقاط اوج و احساسات باشد. داستان‌ها این امکان را فراهم می‌کنند که یک ایده را به شکل ملموس، انسانی و جذاب برای مخاطب بیان کنید.


چطور یک بینش می‌تواند به یک داستان تبدیل شود؟

برای اینکه یک بینش به یک داستان تبدیل شود، باید آن را در قالب یک روایت جذاب و تجربی بیان کنید. به جای اینکه فقط بگویید "رهبری قوی منجر به موفقیت تیم‌ها می‌شود"، می‌توانید داستانی از یک رهبر موفق یا حتی تجربه‌ای شخصی تعریف کنید که نشان دهد چگونه رهبری اثربخش توانسته تیمی را به موفقیت برساند.


اجزای اصلی که داستان را از بینش متمایز می‌کنند:

  1. شخصیت‌ها: داستان‌ها نیاز دارند تا شخصیت‌هایی داشته باشند که مخاطب بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند و مسیر آن‌ها را دنبال کند. این شخصیت‌ها ممکن است واقعی یا نمادین باشند.
  2. چالش‌ها و کشمکش‌ها: در داستان‌ها، معمولاً یک مشکل یا چالش وجود دارد که شخصیت‌ها باید با آن روبه‌رو شوند و راه‌حلی برای آن پیدا کنند. این بخش از داستان باعث ایجاد هیجان و جذابیت می‌شود.
  3. تحول و رشد: داستان‌ها معمولاً به نقطه‌ای می‌رسند که در آن تغییراتی ایجاد می‌شود. این تغییر می‌تواند در شخصیت‌ها، موقعیت‌ها یا حتی در نتیجه داستان باشد.
  4. احساسات: داستان‌ها باید احساسات را تحریک کنند. چه این احساسات مثبت باشد (مثل الهام یا خوشحالی) و چه منفی (مثل ترس یا ناامیدی)، این احساسات هستند که ارتباط واقعی با مخاطب ایجاد می‌کنند.


چرا بینش مهم است؟

برای انتقال مؤثر بینش‌های خود، باید آن‌ها را در قالب داستان‌هایی ارائه کنید که هم جذاب باشند و هم انسانیت و احساسات را در بر داشته باشند. مردم معمولاً به ایده‌های انتزاعی و خشک واکنش نشان نمی‌دهند، اما داستان‌هایی که به احساسات مخاطب متصل می‌شوند، در ذهن آن‌ها می‌مانند و تأثیرگذار خواهند بود. بنابراین، اگر می‌خواهید بینش‌های خود را به طرز موثرتری منتقل کنید، باید آن‌ها را در قالب داستان‌های انسانی و ملموس روایت کنید.

در نهایت، داستان‌گویی توانایی بیشتری برای ایجاد ارتباطات مؤثر دارد. بینش‌ها ممکن است ساده باشند، اما وقتی این بینش‌ها در قالب داستان‌های جذاب و خوب قرار بگیرند، می‌توانید پیام خود را به شکلی فراموش‌نشدنی و تأثیرگذار منتقل کنید.



آیا داستان‌های کوتاه تاثیرگذارند؟

بله، کاملاً درست است که داستان‌های کوچک می‌توانند تغییرات بزرگی را رقم بزنند. این نکته‌ای است که آنجالی شارما در کتاب Strategic Storytelling به زیبایی بیان می‌کند. بسیاری از افراد تصور می‌کنند که برای تاثیرگذاری و ایجاد تغییرات اساسی در کسب‌وکار یا زندگی شخصی نیاز به داستان‌های بزرگ و پیچیده دارند، اما حقیقت این است که گاهی یک داستان کوچک، با جزئیات ساده و ملموس، می‌تواند اثرات عمیق و ماندگاری ایجاد کند.


  1. آن‌ها می‌توانند درک بهتری از یک موقعیت ایجاد کنند. داستان‌های کوچک معمولاً حول یک لحظه خاص یا تجربه فردی می‌چرخند که مخاطب به راحتی می‌تواند با آن همذات‌پنداری کند. این داستان‌ها ممکن است به یک رویداد کوچک در یک سازمان یا حتی یک تعامل ساده با یک مشتری اشاره داشته باشند. اما همین داستان‌ها به راحتی می‌توانند تصویری واضح از یک مشکل یا فرصت به مخاطب ارائه دهند و احساسات و تجربیات انسانی را به نمایش بگذارند.
    مثال: فرض کنید یک مدیر موفق داستانی از چالش‌های روزمره‌اش در تعامل با تیمش تعریف می‌کند، مثلاً اینکه چگونه یک مکالمه ساده باعث شد که اعضای تیمش اعتماد بیشتری پیدا کنند. این داستان ممکن است به ظاهر کوچک باشد، اما تاثیری عمیق بر درک دیگران از رهبری و ارتباطات می‌گذارد.
  2. آن‌ها مخاطب را به حرکت وا می‌دارند.داستان‌های کوچک به دلیل سادگی‌شان، اغلب می‌توانند در لحظه‌ای خاص تاثیرگذار باشند. این داستان‌ها می‌توانند نقطه شروع یک تغییر بزرگ باشند، چرا که به راحتی در ذهن مخاطب باقی می‌مانند و او را ترغیب می‌کنند که اقدامی انجام دهد. این داستان‌ها می‌توانند به دیگران انگیزه دهند، آگاهی را افزایش دهند یا حتی رفتارها را تغییر دهند.
    مثال: داستانی از یک کارمند که با استفاده از ایده‌ای کوچک توانست یک فرآیند کاری را بهینه کند و بهره‌وری تیم را افزایش دهد، می‌تواند الهام‌بخش دیگران باشد تا به جزئیات توجه بیشتری داشته باشند و ایده‌های نوآورانه‌تری مطرح کنند.
  3. این داستان‌ها قابل اشتراک‌گذاری و گسترش هستند.داستان‌های کوچک معمولاً به راحتی قابل اشتراک‌گذاری هستند و می‌توانند سریع‌تر از داستان‌های پیچیده در بین افراد پخش شوند. این قدرت اشتراک‌گذاری باعث می‌شود که یک داستان کوچک به سرعت گسترش پیدا کند و در نهایت به یک حرکت جمعی تبدیل شود. این نوع داستان‌ها می‌توانند در شبکه‌های اجتماعی، جلسات تیمی یا حتی محافل غیررسمی مطرح شوند و تاثیرات زیادی داشته باشند.
    مثال: یک مدیر بازاریابی ممکن است داستانی ساده از یک کمپین کوچک و موفق را در شبکه‌های اجتماعی خود به اشتراک بگذارد. این داستان می‌تواند توجه دیگران را جلب کند و الهام‌بخش افراد دیگری باشد که از این روش‌ها در پروژه‌های خود استفاده کنند.
  4. آن‌ها انسان‌محور و ملموس هستند.داستان‌های کوچک معمولاً بر روی افراد، احساسات و تجربیات آن‌ها متمرکز هستند. این ویژگی باعث می‌شود که این داستان‌ها به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کنند، زیرا انسان‌ها تمایل دارند با روایت‌هایی که احساسات واقعی و ملموس دارند، همذات‌پنداری کنند. همین احساسات و تجربیات انسانی است که می‌تواند موجب تغییرات بزرگ در درک یا رفتار دیگران شود.
    مثال: یک داستان کوچک از یک کارمند که با ایجاد تغییرات کوچک در روش کار خود توانست تعادل بهتری بین زندگی حرفه‌ای و شخصی برقرار کند، می‌تواند در سایر افراد الهام‌بخش باشد تا به سلامت روان خود اهمیت بیشتری بدهند.


چرا این تغییرات می‌توانند بزرگ باشند؟

حتی کوچک‌ترین داستان‌ها می‌توانند به طور غیرمستقیم باعث تغییرات بزرگی شوند. این تغییرات ممکن است ابتدا در سطح فردی یا در یک تیم کوچک آغاز شوند، اما به تدریج می‌توانند در سازمان‌ها یا حتی جوامع تاثیرگذار باشند. داستان‌های کوچک معمولاً به شیوه‌ای طبیعی و بی‌پروا به افراد الهام می‌دهند و آن‌ها را به سوی اقدام‌های بزرگ‌تر هدایت می‌کنند. گاهی اوقات همین داستان‌های کوچک هستند که سبب می‌شوند ما نگاه جدیدی به یک مشکل پیدا کنیم یا شیوه‌ای نوین در کار و زندگی خود پیش بگیریم.

در نهایت، این نکته بسیار مهم است که حتی یک داستان کوچک می‌تواند قدرت زیادی داشته باشد و باعث تغییرات قابل توجهی در ذهنیت، رفتار یا حتی فرهنگ یک سازمان یا جامعه شود. داستان‌های کوچک با قدرت تاثیرگذاری خاص خود می‌توانند مسیرها را تغییر دهند، به افراد انگیزه دهند و حتی تحولی بزرگ در درک ما از دنیای اطراف ایجاد کنند. از این رو، نباید داستان‌های کوچک را دست کم گرفت، چرا که در نهایت همین‌ها هستند که تغییرات بزرگ را رقم می‌زنند.


عوامل مهم‌تر از صحت اطلاعات

برای برقراری ارتباط مؤثر، درست بودن تنها کافی نیست؛ عواملی فراتر از این نیز ضروری هستند. این موضوع یکی از نکاتی است که آنجالی شارما در کتاب Strategic Storytelling به آن اشاره کرده است. در زندگی روزمره یا محیط‌های حرفه‌ای، ما اغلب بر "درستی" پیام‌ها و اطلاعات تأکید می‌کنیم، اما در واقع، درست بودن تنها یکی از جنبه‌های ارتباط مؤثر است. برای برقراری ارتباطی مؤثر و تأثیرگذار، باید به عواملی توجه کنیم که فراتر از صحت اطلاعات می‌روند.


1. احساسات و همدلی:

درست بودن اطلاعات مهم است، اما چیزی که واقعاً باعث برقراری ارتباط موفق می‌شود، توانایی برقراری ارتباط احساسی است. وقتی تنها به "درستی" مطالب خود توجه می‌کنید، ممکن است پیام شما دقیق باشد، ولی خشک و بی‌روح به نظر برسد. برای ایجاد ارتباطی عمیق، باید به احساسات و نیازهای مخاطب توجه کنید و پیام خود را به شکلی بیان کنید که با تجربیات انسانی آن‌ها همخوانی داشته باشد.

مثال: فرض کنید در یک جلسه کاری می‌خواهید عملکرد فروش را تحلیل کنید. ممکن است تمام اطلاعات شما درست باشد، اما اگر نگرانی‌ها و احساسات تیم فروش را در نظر نگیرید، تحلیل‌های شما تأثیر چندانی نخواهد داشت. اما اگر به این توجه کنید که تیم به دنبال راه‌حل‌های عملی است و فشارهایی را تحمل می‌کند، می‌توانید تحلیل‌های خود را به شکلی همدلانه و مفید ارائه دهید.


2. پیام باید قابل درک باشد:

درست بودن پیام از نظر داده‌ها و اطلاعات مهم است، اما مهم‌تر از آن این است که پیام شما باید به شکلی ساده و قابل فهم برای مخاطب منتقل شود. گاهی اوقات، تلاش برای دقیق بودن می‌تواند باعث پیچیدگی پیام شود و اثر آن را کاهش دهد. به همین دلیل، در ارتباط مؤثر باید سادگی و وضوح را در کنار دقت حفظ کرد.

مثال: اگر بخواهید یک فرایند پیچیده در کسب‌وکار را توضیح دهید، حتی اگر تمامی جزئیات فنی را درست بیان کنید، ممکن است مخاطب نتواند آن را به خوبی درک کند. در این حالت، بیشتر از اینکه فقط بخواهید "درست" باشید، باید به درک مخاطب توجه کنید و از مثال‌های واقعی یا تشبیه‌ها استفاده کنید تا پیام شما ساده‌تر و قابل فهم‌تر شود.


3. هماهنگی و انسجام در پیام:

در ارتباط مؤثر، درست بودن به معنی دقت و صحت است، اما پیام شما باید با شرایط و نیازهای مخاطب هماهنگ باشد. اگر فقط بر اساس صحت اطلاعات پیام خود را منتقل کنید، ممکن است تأثیر کافی نداشته باشد. یک ارتباط مؤثر باید به احساسات، زمینه و نیازهای مخاطب متناسب با موقعیت پیوند بخورد.

مثال: ممکن است شما درست‌ترین اطلاعات را درباره یک پروژه جدید داشته باشید، اما اگر نتوانید پیام خود را متناسب با موقعیت و انتظارات تیم منتقل کنید، ممکن است تأثیرگذار نباشد. اگر تیم شما به دنبال راه‌حل‌های عملی باشد، تنها صحبت درباره جزئیات پروژه ممکن است مفید نباشد. در این شرایط باید پیام خود را طوری تنظیم کنید که دقیق و همزمان با نیازهای مخاطب سازگار باشد.


4. توانایی ایجاد ارتباط و اثرگذاری:

درست بودن تنها یکی از ارکان ارتباط است. برای اثرگذاری واقعی، باید پیامی ارسال کنید که هم شنیده شود و هم احساسات مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. موفقیت در ارتباط به توانایی شما در ایجاد اعتماد و همدلی بستگی دارد. شما باید نه تنها پیام خود را درست منتقل کنید، بلکه باید ارتباط انسانی برقرار کنید تا آن پیام در ذهن و دل مخاطب باقی بماند.

مثال: اگر می‌خواهید یک کمپین بازاریابی راه‌اندازی کنید، صرف داشتن آمار دقیق درباره مشتریان کافی نیست. شما باید قادر باشید احساس نیاز و ارتباط را به مخاطب منتقل کنید. اگر پیام شما به شکلی انسانی و داستان‌گونه روایت شود، نه تنها درست است، بلکه می‌تواند مخاطب را به عمل ترغیب کند.


5. توجه به نیاز و شرایط مخاطب:

در ارتباط مؤثر، توجه به نیازها و شرایط مخاطب اهمیت بسیاری دارد. ارتباط موفق فقط به دقت اطلاعات بستگی ندارد بلکه به درک و فهم شرایط مخاطب نیز مرتبط است.

مثال: اگر در یک جلسه تیمی چیزی را آموزش می‌دهید، باید به سطح آگاهی و نیازهای اعضای تیم توجه کنید. اگر تیم شما از اطلاعات پایه آگاه است، نیازی به جزئیات زیاد نیست. برعکس، اگر مخاطب شما از زمینه‌ای جدید است، باید پیام خود را به گونه‌ای تنظیم کنید که آن‌ها بتوانند به راحتی اطلاعات را دریافت کنند.

در نهایت، برای برقراری ارتباط مؤثر، تنها "درست بودن" کافی نیست. باید توانایی ایجاد همدلی، سادگی و انسجام را داشته باشید تا پیام شما به شکلی مؤثر و انسانی منتقل شود. در ارتباطات موفق، نیازها و احساسات مخاطب باید در اولویت قرار گیرد تا ارتباط شما فراتر از صرفاً درست بودن باشد.


انتقال ارزش‌ها

داستان‌ها می‌توانند ارزش‌ها را منتقل کنند و این یکی از نکات کلیدی است که آنجالی شارما در کتاب Strategic Storytelling به آن اشاره کرده است. داستان‌ها نه تنها برای انتقال اطلاعات و داده‌ها مفید هستند، بلکه به شکلی عمیق‌تر و انسانی‌تر می‌توانند ارزش‌ها و اصول یک فرد، سازمان یا جامعه را به دیگران منتقل کنند. این ویژگی داستان‌ها آن‌ها را به ابزاری قدرتمند برای برقراری ارتباط و ایجاد تأثیرات مثبت در دنیای کسب‌وکار، زندگی شخصی و حتی روابط اجتماعی تبدیل می‌کند.


1. داستان‌ها با انتقال ارزش‌ها به ذهن و قلب مخاطب نفوذ می‌کنند:

یکی از بزرگترین قدرت‌های داستان این است که آن‌ها قادرند ارزش‌ها را به روشی عاطفی و ملموس منتقل کنند. وقتی شما به جای بیان اصول یا قوانین خشک، یک تجربه انسانی را از طریق داستان ارائه می‌دهید، ارزش‌ها به شکلی عمیق‌تر در ذهن و قلب مخاطب باقی می‌مانند. داستان‌ها به افراد کمک می‌کنند که این ارزش‌ها را در سطح احساسی و تجربی درک کنند.

مثال: به جای اینکه یک مدیر فقط بگوید که "صداقت در کسب‌وکار اهمیت دارد"، او می‌تواند داستانی از یک موقعیت واقعی در شرکت خود تعریف کند که در آن تصمیمات سختی به‌خاطر حفظ صداقت گرفته شده است. این داستان باعث می‌شود که افراد نه تنها مفهوم صداقت را درک کنند، بلکه احساس کنند که این ارزش در عمل چه معنایی دارد.


2. داستان‌ها ارزش‌ها را در قالب رفتار و انتخاب‌ها نشان می‌دهند:

داستان‌ها به مخاطب نشان می‌دهند که چگونه ارزش‌ها باید در دنیای واقعی پیاده‌سازی شوند. وقتی شما در قالب یک داستان فردی را می‌بینید که به رغم فشارها و چالش‌ها، تصمیمات اخلاقی و انسانی می‌گیرد، ارزش‌ها به طور طبیعی در ذهن شما نهادینه می‌شوند. این نوع داستان‌ها نشان می‌دهند که ارزش‌ها صرفاً تئوری نیستند، بلکه باید در انتخاب‌ها و رفتارهای واقعی تجلی پیدا کنند.

مثال: یک برند ممکن است از کارمندان خود داستان‌هایی به اشتراک بگذارد که نشان می‌دهند چگونه در پروژه‌های محیط‌زیستی مشارکت داشته‌اند یا چگونه از محصولات پایدار استفاده کرده‌اند. این داستان‌ها به مخاطب این پیام را می‌دهند که مسئولیت اجتماعی و محیط‌زیستی برای برند فقط شعار نیستند، بلکه بخشی از واقعیت روزانه آن‌هاست.


3. داستان‌ها حس تعلق و همبستگی ایجاد می‌کنند:

داستان‌ها نه تنها ارزش‌ها را منتقل می‌کنند، بلکه به افراد احساس تعلق و همبستگی می‌دهند. وقتی مردم داستان‌هایی می‌شنوند که در آن‌ها ارزش‌ها و باورهایی مشابه با خود را می‌بینند، احساس می‌کنند که به یک گروه یا جامعه بزرگ‌تر تعلق دارند. این ارتباط می‌تواند منجر به احساسات مثبت مانند اعتماد، احترام و همکاری شود.

مثال: یک سازمان ممکن است داستان‌هایی از کارکنان خود به اشتراک بگذارد که نشان می‌دهند چگونه تیم‌ها با همکاری و حمایت از یکدیگر پروژه‌های دشوار را به سرانجام رسانده‌اند. این داستان‌ها یادآوری می‌کنند که کار گروهی، همکاری و حمایت از همکاران از ارزش‌های اساسی سازمان است و کارکنان را به احساس تعلق به تیم بزرگ‌تر و ارزشمند تشویق می‌کند.


4. داستان‌ها می‌توانند ارزش‌ها را در شرایط مختلف آزمایش کنند:

ویژگی دیگر داستان‌ها این است که می‌توانند شرایط مختلفی را نشان دهند که در آن‌ها ارزش‌ها به چالش کشیده می‌شوند. در دنیای واقعی، همیشه شرایط ایده‌آل برای عمل کردن بر اساس ارزش‌ها وجود ندارد. داستان‌ها به ما نشان می‌دهند که چگونه ارزش‌ها در شرایط دشوار و پیچیده همچنان راهگشا و تأثیرگذار هستند. این نوع داستان‌ها باعث می‌شود که افراد باور کنند که ارزش‌ها می‌توانند در هر موقعیتی راه‌حل‌های اخلاقی و انسانی را ارائه دهند.

مثال: یک برند ممکن است داستانی از یک مدیر به اشتراک بگذارد که در شرایط اقتصادی سخت تصمیم گرفت به کارکنانش حقوق منصفانه بدهد، حتی اگر این کار به ضرر سودآوری کوتاه‌مدت شرکت باشد. این داستان نشان می‌دهد که ارزش‌هایی مانند انصاف و مسئولیت‌پذیری می‌توانند در شرایط دشوار هم پابرجا بمانند.


5. داستان‌ها به برندها و افراد یک هویت می‌دهند:

داستان‌ها می‌توانند به یک برند یا فرد هویت و شخصیت بدهند که ارزش‌ها در آن نهفته است. وقتی یک برند داستان‌هایی از خود به اشتراک می‌گذارد که ارزش‌های اصلی‌اش در آن گنجانده شده، این داستان‌ها به برند کمک می‌کنند تا هویتی واضح و قابل شناسایی در ذهن مخاطب ایجاد کند. برندها و افراد از طریق داستان‌های خود می‌توانند نشان دهند که چه چیزی برایشان مهم است و چه اصولی را در زندگی یا کسب‌وکار خود دنبال می‌کنند.

مثال: اپل یکی از برندهایی است که ارزش‌هایی چون نوآوری، سادگی و طراحی زیبای محصول را در داستان‌های خود به نمایش گذاشته است. از طریق تبلیغات و داستان‌ها، اپل این پیام را منتقل کرده که این ارزش‌ها نه تنها در محصولات آن، بلکه در فرهنگ سازمانی و فلسفه کاری آن نیز نقش دارند.

داستان‌ها ابزار قدرتمندی برای انتقال ارزش‌ها هستند، زیرا آن‌ها مفاهیم انتزاعی را به تجربیات انسانی و ملموس تبدیل می‌کنند. از طریق داستان‌ها، می‌توانیم ارزش‌ها را در عمل ببینیم، با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کنیم و یاد بگیریم که چگونه در زندگی و کسب‌وکار از آن‌ها استفاده کنیم. بنابراین، داستان‌ها نه تنها اطلاعات را منتقل می‌کنند، بلکه به ما کمک می‌کنند تا عمیق‌تر و واقعی‌تر به ارزش‌های انسانی و اجتماعی خود پی ببریم.